کد خبر: ۸۸۹۴۲۰
تاریخ انتشار: ۲۹ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۸:۰۶ 19 August 2020

وقتى به دنيا آمد...
شير قحطى شد...
وقتى غذا خورد...
گوشت گران شد...
وقتى راه رفت...
راه بسته شد...
وقتى حرف زد...
انزوا دستور شد...
وقتى رابطه برقرار كرد...
رابطه‌ها ممنوع شد...
وقتی شوق یادگرفتن داشت...
مهدکودک تعطیل شد...
وقتى ديدن را ديد...
كتاب قحطى شد...
وقتی قلم بردارد...
مدرسه حقیقی نیست...
وقتی بخواهد بیاموزد...
درس و مشق فراموش شده است...
این
سرنوشت
کودک من بود...
کودکی که قبل از آمدن‌ش
عذرخواهی کردم...
قبل از آمدن‌ش خواستم خودخواهی مرا ببخشد
که می‌خواستم پدر باشم...
اما
وقتی خواست یاد بگیرد
قول دادم
که من باشم
که من میراث یک فرهنگ غصه‌دار را برای‌ش ترجمه کنم...
وقتی خواست
یاد بگیرد
باید
همه چیز باشم
من
تاریخ را نوشته‌ام
یادش میدهم
چطور بخواند
و
چگونه بنویسد
اگر زندگی بگذارد که زنده بمانم
این یکی را دریغ نخواهم کرد...
باید طوری شود
که بتواند
خط مخطط مرا بخواند...
برای نوشتن هیچ شوقی نداشتم
جز اینکه وقتی نیستم
بداند
من چطور فکر می‌کردم اما چطور زندگی کردم
من چطور فکر میکردم اما چطور زندگی کردم
این تنها رسالت من نیست
اما
تنها توانایی من است...
شاید اینطور مرا ببخشد...
شاید...

 

انتهای پیام/*

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار